رویای پنجره

گاهی مسیر دلپذیر تر از مقصد است

رویای پنجره

گاهی مسیر دلپذیر تر از مقصد است

آغاز سفرم به خارج -خروج غیر قانونی از ایران به ترکیه --قسمت ۱

1 اردیبهشت  ۱۳۸۸ 

من با پسر خالم فرشاد قرار هامونو گذاشتیم قرا ر این بود که من فردا ارومیه باشم زنگ بزنم به نیاز قاچاقچی که قرار بود باهاش من از مرز بگذارم من مجبور بودم غیره قانونی خارج بشم که خودش داستان داره -بماند - و  قرار شد که من  هر وقت  با قاچاقچی خواستیم حرکت کنم زنگ بزنم به فرشاد تا از تهران راه بیوفته وخودشو برسونه تا ان طرف  مرز و  با ماشین کرایه ی بیاد دنبالم تا از اونجا بریم اولین شهر مرزی یعنی وان،  

اونجا اول بریم خونه یکی از دوستان فرشاد که ۱ ساله  اونجا ست  و پناهندس و بعد از اونجا بریم استانبول 

خلاصه من شب با کلی استرس که آیا همچی طبق برنامه پیش میره یا نه  راه افتادم

۲  اردیبهشت  ۱۳۸۸ 

من نزدیک ظهر  رسیدم ارومیه زنگ زدم به نیاز و اومد دنبالم با یه ماشین پژو اردی -نیاز با اون  چیزی که  فکر میکردم فرق داشت --گفتم الان یه کرد سیبیل کلفت میاد -ولی دیدم یه پسر جوان همسن و سال خودمون اومد و چه قدر هم بچه خوبی بود کمی از استرسم کم شد ،نمیدونم چرا ، 

رفتیم خونش ناهار اورد خوردیم - من پاسپورت خودم  همراهم بود قرار شد بریم مهر خروج ایران و ورودترکیه -- جعلی  بزنیم ،  تا تو ترکیه با پلیس های تو راه مشگلی بر نخورم -

بعد از ناهار دیدم یه کرد دیگه حدود ۵۰ سال به نام علی  اومد خونه نیاز -بعد فهمیدم قرار با این بریم -چون علی  به من گفت امشب حرکت میکنیم -آماده باش ، دوباره استرس گرفتم، به فرشاد زنگ زدم گفتم که راه بیوفته ،ما هم تا شب بشه با نیاز رفتیم بازار تا من یه خورده خرید کنم من  هم تا میتونستم سیگار خریدم چون ا ونور شنیده بودم گرونه ، با یخورده خرتو پرت دیگه -بعد هم با نیاز رفتیم مهر های پاسپورت زدیم و منتظر شدیم شب بشه ،

لامصب مگه حالاشب میشد  ، خلاصه شب شد و شا م خوردیم تا علی اومد ،هر ۳ نفر با پژو راه افتادیم ، منم آخرین تماس رو با فرشاد گرفتم و اون هم در  راهارومیه  بود دا شت میومد. 

علی میگفت تا آخرین روستا مرزی ۴۰ کیلومتر راه هست  و نرسیده به آخرین  روستا ی مرزی یه پاسگاه داریم که خطر ناک -اگه اونو به سلامت  رد کنیم  خیلی خوب میشه ،آقا من دوباره استرس گرفتم ،

رفتیم و  رفتیم تا رسیدیم به ۱ کیلومتری پاسگاه ، علی که رانندگی ، میکرد وایسادبه من  گفت بهتر ریسک نکنیم تو تهرانی هستی حتما شک میکنن  با نیاز پیاده بشید پیاده بریدو  پاسگاه ر و دور بزنید من ان ور پاسگاه وایمیستم منتظرتونم ، خلاصه من با یه سا ک سنگین با  نیاز پیاده راه افتادیم ،حالا تاریک ،چشم ،چشممو ،نمیدید ،فقط گوشه کوت نیاز رو گرفته بودم و  میدویدم  ،بماند که چقدر خوردم زمین ،تو گل و شل ،سرویس شدم ،تا رسیدیم به پاسگاه ،با چه بد بختی  این برجک دیدهبانی پاسگاه ر و رد کردیم و رفتیم اون ور پاسگاه، ،مردمو زنده شدم ،با خودم گفتم ما هنوز تو خاک خودمونیم این ، خدا بقیشو بخیر کن ، به هر حال علی آمد سوار شدیم رفتیم تا رسیدیم به آخرین روستا مرزی کرد نشین خودمان 

یک روستا فقیر،کاهگلی ، که مردمش از راه قاچاق آدم ،بنزین ،.... درامد  داشتن .

خلاصه رفتیم خونه یه نفر به اسم عثمان و از اون کردای سیبیل کلفت که فکر میکردم ،و تازه فهمیدم اونی که قرا ر من رو  ببره اصل کاری همین عثمان ،اینها همه واسطه هستن ، علی و نیاز با کلی سفارش من  به عثمان من رو به عثمان سپردن و رفتن و حالا من ماندم با عثمان سیبیل کلفت 

عثمان گفت بگیر بخواب صبح ساعت ۴ حرکت میکنیم و برا م جا انداخت  که بخوابم .

از کرد ها من خیلی چیزها شنیده بودم -ولی تا این لحظه که با آدمهای خوبی بر خورد کرده بودم از این به بعد شو  دیگه نمیدونم -استرس داشت  من و میکشت -  منم دیگه خودم رو به خدا سپردم تا سرمو گذشتم رو متکا نفهمیدم چی شد ، رفتم  تا این که یه دفعه -------

الباقی در نوشته بعدی ،،،

نظر یادتو ن نره 

سفر مارکوپولوئی من از ایران تا یونان --بازگشت من به اسکا یپ

  • سلام به همه دوستانم 
  • سلام به شما هایی که  منو میشناسید  و یا نمیشناسید  مخصوصا از انعکاس عزیزم 
  • از غیبت طولانیم معذرت میخوام -قبل  از هر چیزی باید بگم من با برنامه تبدیل فینگیلیسی  به فارسی استفاده  میکنم اگر غلط املایی دیدید به بخشید .
  • باید بگم الان حدود ۲ ساله که در یونان  هستم شهر آتن -یادمه وقتی از ایران میخاستم بیام قصدم رفتن به کانادا بود البته هنوز هم هست والی فلان که اینجا گیر کردم -که بیشتر به خاطر شرایط مالیه -ولی خدا بزرگه -حالا که انجام میخام براتون قصه سفرمو از لحظه خرجم از ایران تا رسیدن به آتن رو بگم که خودش مثنوی هزار من --با مصیبتهای فراوان-که امیدوارم برای همه مخصوصا آنهائی که قصد سفر به خارج رو داران  باشه -میخام براتون از قاچاقچی های  که در این مسیر هستن -از ایرانی های -خارج از کشور-دوستانی که پیدا کردم -کسب و کار ایرانیها -خارجیها -مشکلات ایرانیها -خطرات مسیری که اومدم  و از شناختی که از مردم ترکیه و بیشتر یونان پیدا کردم براتون بگم .
  • البته امیدوارم با گذاشتن نظر برای من ---مرا از مفید بودن یا نبودن مطلبم آگاه کنید 

نکته ها

خدایا ٬ دوست بدار آنهائی که دوستمان دارند و ما نمیدانیم

و سلامت بدار آنهائی را که دوستشان داریم و نمیدانند . . .

----------------------------

غم سایه به سایه با من و یار من است.ویران شدن و شکستگی کار من است

با این دل خسته، بی تو حتی خود من..دشمن شده و در پی آزار من است

--------------------------
با این دل غم دیده کسی یار نشد.....کس با دل من همدم و غمخوار نشد

دل را به دل هر که سپردم، پس داد....کس با دل خسته ام وفادار نشد

----------------------------------

گاهی وقت ها باید کم باشی تا کمبودت احساس شه نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت شه
--------------------------
یکی باش برای یک نفر ..... نه تصویری مبهم در خاطره های 100 نفر
----------------------------
مثل ساحل آرام باش تا دیگران مانند دریا بیقرارت باشند.
------------------------------
عاشقان را عشق فرمان می دهد. لوتیان را معرفت...  مخلصیم با معرفت ... !

دلم تنگ است ٬ دلم میسوزد از باغی که میسوزد . نه دیداری ٬ نه بیداری ٬ نه دستی از سر یاری .مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری . . .

------------------------------
آفتاب پنجره را میشناسد ٬ حتی اگر بسته باشد

مهتاب به دیدارم میآید حتی اگر خسته باشد

و دل هوای تو را دارد حتی اگر شکسته باشد . . .

-----------------------------------

اگه عشق نبود از تشنگی می مردیم .خدا رو شکر عشق هست و خون دل می خوریم تا زنده بمونیم

-----------------------------

در دایره عشق اگر باران بلا بارید ٬ عاشق آن است که از دایره بیرون نرود . . .

------------------------------
پروانه احساسم در دام عنکبوتی افتاد ٬ که عنکبوتش سیر است ٬ نه میتواند پرواز کند ٬ نه میتواند بمیرد . . .

-------------------------------

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار عکس من نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

-----------------------
بمیرد آنکه غربت را بنا کرد تورا از من، مرا از تو جدا کرد

--------------------------------
وقتی از همه جا نا امید شدی برو توی کوه فریاد بزن که آیا هنوز امید هست؟ آن موقع خواهی شنید که هست هست هست...

----------------------------
 

نه از آشنایان وفا دیده ام... نه در باده نوشان صفا دیده ام... ز نامردمیها نرنجد دلم.... که از چشم خود هم خطا دیده ام...

-----------------------------------

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم

----------------------------
کاش بدانی نبودنت ، ندیدنت یا برای همیشه رفتنت هرگز بهانه نمی شود برای فراموش کردن تو

---------------------------------------------
 

اونی که نخواست پیشم باشی خودش باید صبرم بدهد. خدا گرفتی عشقمو ، جواب قلبمو بده

----------------------------------
نه دل در دست محبوبی گرفتار، نه سردرکوچه باغی برسردار، از این بیهوده گردیدن چه حاصل ؟پیاده می شوم، دنیا نگهدار

---------------------------
 

آنان که کاری را نا ممکن میپندارند ٬ با شنیدن خبر انجام آن توسط دیگران فقط یکه میخورند . . .

---------------------------------------

زندگی بافتن یک قالیست ٬ با نقش و نگاری که خودت میخواهی . . .

--------------------------------------

مشکلات ٬ انسانهای بزرگ را متعالی میسازد و انسانهای کوچک را متلاشی . . .( شریعتی )

-----------------------------------

گوارا ترین زندگی را کسی دارد که به آنچه دارد و به آنچه خداوند به او داده خرسند باشد . . .

---------------------------

انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع بگرددنه اینکه منتظر بشیند تا صبح شود . . .

-----------------------------------------

دلم گرفته

دلم گرفته

 دلم عجیب

برای خودم تنگ است

خودی که سالهاست

 پشت دیوار زمان ...شب.. سکوت

 گم کرده ام 

خیلی برام دعا کنید خیلی