آنجا نمی ماند
و پرسیدم دلم او گفت : نه تنها نمی ماند
به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را
و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند
به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت
ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند
به او گفتم که کم دارم تو را رویای کمرنگم
و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند
به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست
ولی گفت او کمی که بگذرد یلدا نمی ماند
به او گفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت
کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند
و حق با اوست عاشق شو همین و هر چه باداباد
چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند
خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما
به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمی ماند
درد می کشم
به روی برگ زندگی دو خط زرد می کشم
و چشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم
تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش
که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم
کبار فقط
بر زندگیمی رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
چرا باید؟
همیشه عکس نازت روبرویم
نگاه تو دلیل جستجویم
چرا باید تمام حرف ها را
بدون تو به تصویرت بگویم
سفارش
ز دست تو رنجیدم و چیزی نگفتم
با دیگرانت دیدم و چیزی نگفتم
کلی سفارش کرده بودی من نفهمم
این نکته را فهمیدم و چیزی نگفتم
وایییی!!!!!! سلام سعید جان خوبی؟ ازت خبری نبود.اوجا چیکار میکنی بابا؟؟؟؟ وقتی کامنتتو خوندم خندم گرفت و با خودم گفتم این یارو چرا نوشته من یونانم...خوب یونان باشه...به من چه که یونانه....در جوابت نوشتم منم ایرانم...بعد که ثبت رو زدم آدرس وبلاگتو دیدم تازه دوزاریم افتاد که ای بابا سعید خودمونه....ازت خبری نبود... تو وبلاگت بنویس که چه جوری رفتی اونجا.به سلامتی....موفق باشی.ممنونم که بهم سر زدی.